نوشته شده در تاریخ اردیبهشت ۸, ۱۳۹۴
دنیا را زیباتر ببینیم تعريف ميكرد چند روزی که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبهروی من هر روز جر و بحث ميكردند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود اما شوهرش میخواست او همانجا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد. در بین مناقشه این دو نفر کمکم متوجه شدم یک خانواده روستایی ساده بودند با ۲ بچه. تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، ۶گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود، هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد. صدای مرد خیلی بلند…